سامسام، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

سام قند وعسل

دوباره شعر های جدید

پسر بابا قشنگه، با زندگی یه رنگه شب که بابا تو خونه ست، پسر بابا رو شونه ست بالا و پایین می ره، نفس اونو می گیره امّا بابا می خنده، دور غم و می بنده اگر چه خیلی خسته اس، لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده، خوشیش چقدر زیاده پدر و پسر تو اَبران، با اون لبای خندان دست علی یارشون، خدا نگهدارشون       ...
22 آذر 1392

شعر های جدید که سام میخاد یاد بگیره

مدرسه موشها ک مثل کپل صحرا شده پر زگل گ مثل گردو بنگر به هر سو ب مثل بهار هاچی واچی فکر کن بسیار پ مثل پسته نباش خسته م مثل موش بکن بکن گوش برخیز و بکوش برخیز و بکوش خ مثل خونه نگیر بهونه آ مثل آواز قصه شد آغاز       السون و ولسون یک و یک و یک السون دو و دو و دو ولسون سه تا می شن با دون دون السون و گول می زنم ولسون و گول می زنم دشمن دندوناشونم السون آی السون قند و نبات آوردم من آب نبات آوردم شیرینی تازه دام باز شکلات آوردم السون و ولسون پسته دارم براتون گردو و فندق دارم بادومه بچه ه...
16 آذر 1392

بازم شعر و علاقه ش به خوندن

عزیز خاله این قدر بزرگ شده که خودش با اهنگ ننه از معین میخونه و معین رو همراهی میکنه با هایده هم هم خونی میکنی(اهنگش رو نمی دونم ولی اون اهنگی که میگه وای که پشیمون شده زارو پریشون شده)   اهای اهای خبر خبر مردم کوچه بازار کاسبی یا که بیکار بقالی یا که عطار تو زابلی یا سومار تو تنبی یا که بیجار در هر کجا که هستی تو راهی یا نشستی تو ابادی یا شهری با هر که هم که قهری بیا منو نگاه کن هر دو چشاتو وا کن بنده سلامت هستم هر جا به خدمت هستم از اون قدیما گفتن خیلیا هم شنفتن جیک جیک مستونت هس فکر زمستونت هس ادم که بیمار میشه اون وقت گرفتار میشه دارو و درمون میخاد پول فراوون میخاد   بقیه شو م...
16 آذر 1392

شعر های سام 4

رفتم دم مغازه دیدم خانم درازه گفتم خانم درازه تو به خدا تو به علی تورو به امام اولی منو نبر کلانتری با ماشین میش مم دلی(محمد علی)(و تو میگی ماشین میش تم بلی) ماشین میش مم دلی نه بوق داره نه صندلی
16 آذر 1392

پرستار سینا

از یه روز قبل لز تولد محمد متین مامان مریم باز پرستار سینا رو عوض کرد این سری یه خانم تقریبا 40 ساله بود بنام نحوی که فیلمبردار عکاسی پانیذ بود. این سری پرستار خوبی بود خدا رو شکر. ولی تو باهاش اصلا رابطه خوبی برقرار نمی کنی گلم . اونم هم همینطور . ولی من خیلی مرافبت هستم. ولی یه خورده فضولی ........اخه به سینا که داداش کوچولوته میزنی .
13 آذر 1392

بالاخره اتلیه

امروز بالاخره رفتی اتلیه در دو سال و سه ماهگی دیشب من و عمو مهدی و متین از شیراز شیرینی میترا برا تو کیک تولد گرفتیم و اوردیم ولی از شانس بد از پله ها که بالا اومدیم دو در ورودی از دست عمو مهدی افتاد و...................... ولی من برات درستش کردم و امروز با زن دایی تورو بردیم اتلیه برا عکس خیلی جالب بود برام مثه یه بچه ساکت هر چی عکاس بهت میگفت قبول میکردی و همون ژست رو میگرفتی ایشالا امده بشه برات میذارمشون
13 آذر 1392